«انتخاب»
برای نخستین بار منتشر می کند؛
سخنان منتشر نشده
حضرت آیت الله خامنه ای ، پیش از انقلاب در مورد امام صادق (ع)
در جمع شاگردان ایشان
خبرگزاري انتخاب : بحثی را که
خبرگزاری «انتخاب» افتخار یافته است ، آن را به اصحاب
تحقیق ،عالمان ، پژوهشیان و خیل بسیار مردم مشتاق هدیه
کند، سخنرانی عالمانه و بس سودمند حضرت آیه الله خامنه ای
(لازال مویدابروح القدس) است که بیشتر از سی سال پیش
، در سالهای حاکمیت دیکتاتوری و اختناق پهلوی، در
بین گروهی از شاگردان و جمع بسیاری از دوستداران ایشان در
مشهد ایراد شده است . |
۲۶ آبان ماه ۱۳۸۵ ساعت
: ۱۸ , ۱۲ خبرگزاري انتخاب : اشاره
: بحثی را که خبرگزاری «انتخاب» افتخار یافته است ، آن را به
اصحاب تحقیق ،عالمان ، پژوهشیان و خیل بسیار مردم مشتاق هدیه
کند، سخنرانی عالمانه و بس سودمند حضرت آیه الله خامنه ای (لازال
مویدابروح القدس) است که بیشتر از سی سال پیش ، در سالهای
حاکمیت دیکتاتوری و اختناق پهلوی، در بین گروهی از شاگردان و جمع
بسیاری از دوستداران ایشان در مشهد ایراد شده است .
ایشان
در این سخنرانی، که سوگمندانه تاکنون انتشار عمومی نیافته و
«انتخاب» نخستین رسانه ای است ، که لطف ایزدی توفیقش داده تا متن
کامل این سخنرانی را ( که بسی برای عموم مردم و به خصوص اصحاب
تحقیق و تالیف سودمند و راهگشاست ) متواضعانه به خیل دوستداران
دانستن ودانش اندوختن هدیه کند.
حضرت ایه الله خامنه ای (
لازال مویدابروح القدس ) دراین سخنرانی ، ضمن بیان ویژه گی های
مختلف و پارادایم های گوناگون عصرحیات وحضور پیشوایان بزرگوار و
امامان معصوم (علیهم افضل صلوه المصلین ) ،روزگار حیات پر برکت
ائمه عظیم الشان را بر اساس ویژگی های بس متفاوت و فضای متغیر
حاکم برحوزه های سیاست و فرهنگ و... آن روزگار، به چند دوره
تقسیم کرده اند.و سرانجام ضمن تامل بر فرایند تفاوت سیاستها ،
برنامه ها و اقدامات هر یک ائمه بزرگوار(ع) آن را در چارچوب
الزامات و مقتضیات زمان و مکان تحلیل فرموده ، بر توجه دقیق و
هوشمندانه حضرات امامان معصوم (ع) بر اتخاذ مواضع متناسب بازمان
ومکان تاکید فرموده اند.
از آنجا که به گمان نگارنده این
اشاره ( که خود را در شمار شاگردان دون پایه آن بزرگوار می
داند ) به رغم اهمیت علمی و بدیع بودن این تحلیل تاریخی ، این
اثر تاکنون انتشار عمومی نیافته ، احتمال گم شدن این اثر و دست
نیافتن مسئولان حفظ و نشر سخنان ایشان ، به این تحقیق مهم
وبی سابقه بسیار قریب به واقع به نظر می رسد.
فرصت را
مغتنم شمرده " این شاگرد" پس از تایپ مجدد، ضمن اهدای این اثر
گرانسنگ به اهل تحقیق و اصحاب پژوهش ، آن را به حضور حضرت استاد
تقدیم می کند.
در خاتمه با کمال تواضع به استحضار ایشان و
عموم اصحاب دانش و پژوهش می رساند ، که درماههای آینده به
مرور بخش هایی از تحقیقی وسیع و پردامنه " که بر این اساس و با
متن قرادادن همین درس حضرت استاد " فراهم آمده است ، در
همین خبرگزاری ، منتشر خواهد شد و در پیش چشم اصحاب تحقیق
قرار خواهد گرفت .
****
بسم الله الرحمن
الرحیم
امام جعفر صادق (ع)
متن سخنان منتشر نشده
حضرت آیت الله خامنه ای در مشهد و در جمع شاگردان، پیش از انقلاب
اسلامی
درباره امام صادق دو قضاوت در میان مردم رایج است.
این قضاوت از طرف دو گروه و صاحبان دو گونه فکر ابراز میشود. ولی
با کمال تعجب هم شکل و هم محتوای این قضاوتها و هم منشا این
قضاوتها به یکدیگر نزدیک و حتی مینوان گفت در پاره ای از موارد و
مسائلی که در این دو قضاوت موجود است با یکدیگر
مشترکند.
اولین قضاوت قضاوتی جانبدارانه است و از طرف
گروهی ابراز میشود که در پندار خویش خود را دوستان و پیروان و
علاقمندان به امام صادق هم میدانند.
این قضاوت قضاوت
شیعیان امام صادق است به نام، اگرچه نه به عمل، که خوبستبا همان
الفاظی که معمولا ادا میشود تشریحش کنیم.
در مورد امام
صادق اینطور میگویند که: امام صادق برغم بعضی از پدرانش و بعضی
از فرزندانش از ائمه اهل بیت، در موقعیتی قرار گرفت که تولنست در
خانه را باز کند لذا در خانه نشست، مردم را بخود راه داد، بساط
تدریس و دانش را گسترد، هر کسی از تشنگان علم و حقیقت که پیش او
آمده، او را با آغوش باز پذیرفت. در پای منبر او 4000 نفر گرد
آمدند. از کتب خانه او شاگردان او دانشهای گوناگون از قبیل علوم
دینی مانند حدیث و تفسیر، از علوم طبیعی مانند شیمی و طب، از
بعضی علوم دیگر کتابهای دیگر و نوشتجات دیگر، و چهره های معروف و
مشهور دیگر به جهانیان عرضه شدند. با اصحاب افکار و طرز فکرها و
ملتهای گوناگون بساط بحث را گسترد.
هرجا زندیقی بود،
ملحدی بود، طبیعی و دهری و منکر خدایی بود، یا خودش یا یکی از
شاگردانش با او بنا کردند به بحث کردن و او را مغلوب کردن. با
متکلمین زمان خود در بحثهای اعتقادی کلامی بنا کرد به بحث کردم،
خلاصه یک پهلوانی در میدان علم و دانش.... و برای اینکه بتواند
این بساط علمی را گسترده نگه دارد و این مکتبخانه دانش و اندیشه
اسلامی را رایج بدارد مجبور شد در سیاست مداخله نکند. نه فقط در
سیاست مداخله نکرد بدین معنی که به حکام زمان تعرض ننمود، بلکه
حتی گاهی لازم شد به سراغ آنها رفته، از آنها جایزه گرفته و اگر
به او قهر یا حشم کردند در مقام استمالت برآید. و شاهد قطعی و
مسلم و تردیدناپذیر آن هم روایت ربیع حاجب است که میگوید: "به
فرمان منصور (خلیفه عباسی) امام صادق را از خانه با سروپای برهنه
برداشتیم آوردیم در محضر او و منصور بنا کرد تعرض کردن، بدگویی
کردن، فحش دادن. جعفربن محمد بنا کرد کوتاه آمدن و تملق گفتن که:
ان یوسف ظلم فغفر، یوسف هم از برادرانش و خویشاوندانش ستم زیاد
کشید و آنها را بخشید و تو از آن سلاله ای، منصور تو هم در
گذر."
دیگر روایت هم ازین معتبرتر نمیشود مضمونش کاملا
متناسب و مورد قبول برای روح عافیت طلب، صحبتی قاطع که وقتی امام
صادق اینچنین بگوید شاگرد او، و پیروش، تا هر مرحله دیگر پیش
میرود. این از لحاظ متن چون روایات را هم از لحاظ متن میسنجیم و
هم از لحاظ سند. از لحاظ سند هم راویش ربیع حاجب، آن آجودان
مخص.ص منصور. از این عادلتر؟ ایشون کسی است که در دستگاه بنی
عباسی از همه به منصور نزدیکتر بود و در میان رجال سیاسی دستگاه
منصور هیچکس به قدر او مورد اطمینان شخص منصور عباسی نبود و بعد
از وفات امام صادق، حاجب پنج سال صدر اعظم او بود. (یعنی ارتقاع
مقام و لابد به پاداش دروغهایی که راجع به امام صادق جعل کرده).
در بحرانی ترین نقطه از زندگی جنایتبار بنی عباس یعنی در لحظات
مرگ منصور این حاجب بود که به داد این حکومت رسید و با تدبیر
نگذاشت که این رشته پوسیده و فاسد حکومت بنی عباس) بگسلد راوی
حدیث ایشونه! این قضاوت درباره امام صادق.
امام صادق (ع)
در این قضاوت یک دانشمند است، یک مدرس بزرگ است، یک آدمی است اهل
فن و تحقیق، دریای بیکرانی از معلومات. اما یک انسانی است که از
لحاظ مسوولیت های اجتماعی از صفر هم پائین تر است، از لحاظ سمت
گیری و جهت گیری یک مسلمان در زندگی هیچ هیچ است، از زید ابن علی
پایین تر است. از محمد ابن عبدالله پائین تر است، یک ذره احساس
مسوولیت نمیکند، دردش نمیآید که منصور عباسی در دم مرگ آنچنان که
در تاریخ تصریح میکنند میلیونها درهم و دینار بجا میگذاری در
حالی که در کوههای طبرستان و مازندران و گوشه و کنار شهرها
علویان، آن عناصر پاک، آن خونهای گرم، فرزندان راستین پیامبر و
آن پیروان راستین اسلام، آنقدر نان نداشته باشند که خودشان،
فرزندانشان و زنانشان بخورند(1). امام صادق در مقابل این وضع،
امام صادق "پنداری" است. هیچ حساسیتی ندارد، هیچ احساس درد نمی
کند، هیچ احساس مسوولیت نمیکند، دلش خوش است که این ابن ابی
العوجای زندیق ملحد توی مجلس نشست و او هم بنا کرد با او بحث
کردن، گفتن، و شاگردانش را بجانش انداختن، و ابن ابی العوجا را
محکوم کردن. از مجلس رفت و البته هرگز مسلمان نشد. بنا بر تفسیر
اول و قضاوت اول، امام صادق یک چنین چهره ای است.
قضاوت
دوم که معترضانه است نه جانبدارانه، از طرف کسانی است که امام
صادق را بعنوان امام صادق نمیشناسند. منتظر مانده اند که ببینند
جعفرابن محمد این واقعیت تاریخی، این آدمی که مسلم در تاریخ بوده
است، چگونه از پشت پرده بیرون میآید؟ آیا امامت به او می زیبد تا
قبولش کنند یا نمی زیبد تا بگویند نه، قبولش نداریم. و البته
بنده وقتی که به این قضاوت که البته گویندگان و طرفدارانش کمتر و
نادرترند از طرفداران قضاوت اول، دقت میکنم بوی استشراق را هم در
آن میبینم، بوی مستشرق میدهد. لحن کلام همان سطحی نگری ها و
دیدارهای خشک بی روح مستشرقین را با خودش حامل است. قضاوت دوم از
طرف اینهاست. اینها چه میگویند؟
همانطوری که عرض کردم با
کمال تعجب میبینید محتوای سخنانشان همان محتوای سخن تیپ اول است.
اینها اعتراض میکنند. "یعنی چه؟ جامعه اسلامی(2) در آنش اختلاف
طبقاتی میسوزد، همه جا جلوه ستمگری و بیداد از هر جلوه دیگری
نمایانتر است. آنچنان دست دستگاه حاکم بر جان و مال عرض و ناموس
مردم بالاتر، بر مغزها و دلها و احساسات و عاطفه ها باز است مه
هر چه میخواهند با این مردمی که نامشان انسان است اما در معنی
بهائمی بیش نیستند چون ویژگیهای انسانی در آنها نیست، میخواهند.
در یک چنین زمانی در زمان قصر اشرافی "الحمرا"، منصور در کنار
میلیونها کوخ، در زمان پر بودن زندانها، در زمانی که در زندان
منصور فرزندان پاک پیامبر به جرم حق جوئی آنچنان بیمار میشوند که
همانجا در زندان میمیرند و دفن نمیشوند تا بدنشان میپوسد و می
گندد..... در یک چنین زمانی با آن متن جامعه، آن نظام طبقاتی
عجیب، آن ظلم، آن جور، آن بیداد، آن زورگوئی، باز امام صادق در
یک چنین وضعی شروع میکند به درس گفتن. بنا میکند حدیث گفتن. دلش
خوش است که زراره تربیت میکند. دلش خوش است که درس شیمی میدهد.
چرا درس انسان شدن به کسی نگوید؟ چرا رسالت قرآن را پیاده نکند؟
و دلش خوش باشد که دانشمند و محقق و عالم است. اعتراض میکنند،
لحن، لحن معترضانه است. میگویند آقا، امام صادق چرا به زید ابن
علی کمک نکرد، به محمد ابن عبد الله کمک نکرد، به خانه منصور
رفت، از منصور پول گرفت و تملق کرد.......... بنا میکنند یک به
یک از اینها میشمرند. این هم قضاوت دوم.
کدامیک از
طرفداران این دو قضاوت گناهکارترند؟ اولی ها، چون قضاوت دومی ها
اساسا بر مبنای اولی هاست. بنده یک قضاوتی دارم در مقابل آن دو
قضاوت، بعنوان تماشاگر زندگی امام صادق از نزدیک، از لابلای
مدارک و کتب و روایاتی که نقل کرده اند و ای بسا که بعضی از این
نقل کنندگان ندانسته اند حامل چه پیامی هستند. از لابلای آنها
بنده یک استنباطی دارم راجع به امام صادق که مخصوص امام صادق هم
نیست، مال پدرش امام باقر و نیز موسی ابن جعفر و امام سجاد هم
هست، مربوط به همه ائمه است. مربوط به امام حسن عسگری هم است.
البته زندگی امام صادق یک ویژگیهایی هم به مقتضای زمان دارد.
بنده این برداشت را فقط به شما میگویم. برداشت من در مورد زندگی
ائمه هدی علیه السلام این است که این رشته ای که به نام امامت می
شناسیم و از علی ابن ابیطالب (ع) شروع میشود و تا 250 سال ادامه
پیدا میکند، دنباله و ادامه نبوت است. لقد ارسلنا رسلنا بالبینات
و انزلنا معهم الکتاب و المیزان لیقوم الناس بالقسط (حدید 26)
این فلسفه نبوت است. پیامبران را فرستادیم، کتابهای آسمانی را
نازل ساختیم تا مردم زندگی ای بر اساس قسط و عدل و جامعه ای
عادلانه و محیطی قابل زیست داشته باشند. پیامبران آمدند برای
اینکه دنیا را به شکل نوینی بسازند، آمدیند تا نابسامانیها را از
میان بردارند، آمدند تا رستاخیزی در جامعه بوجود آورند، همچنانکه
امیرالمومنین برنامه امامت خودش را اعلام کرد: حتی یعود اسفلکم
اعلیکم و اعلیکم اسفلکم. بالا نشینان بی جهت را به زیر بکشاند و
خاک نشینان را در سطح معمولی زندگی قرار بدهد و امیر المومنین در
خطبه اول نهج البلاغه درباره بعثت پیامبران حرفهائی
دارد.
پس امامت ادامه نبوت است و نبوت به منظور اقامه
جامعه عادلانه اسلامی است. امامت برای این است که آن هدفی را که
پیامبر بخاطر آن مبعوث شده تعقیب کند. خود پیامبر گرامی اگر 250
سال از خدا عمر میگرفت چه میکرد؟ هر کاری که پیامبر میکرد در
شرایط گوناگون، در اوضاع مختلف آن کار را ائمه علیه السلام انجام
دادند. هدف از امامت به طور کلی ایجاد جامعه اسلامی است، ایجاد
جامعه ای توحیدی یعنی آن جامعه ای که در آن جز خدا هیچکس
فرمانروایی نمیکند، ایجاد جامعه ای که در آن انسان عزیز و مکرم
است و انسانیت ارزشمند و ارجمند است، ایجاد جامعه ای که در او
استثمار نیست در او احتکار نیست، در او نابود شدن حقوق جمعی
بخاطر جمعی دیگر نیست، در او برابری است از لحاظ حقوق و از لحاظ
احکام و حدود. ایجاد جامعه ای که انسان در او بتواند به تکامل و
تعالی که طبق فطرت و سرشت خدا داده برای او امکان پذیر است برسد.
جامعه اسلامی مهدی است برای پرورش انسان و برای بارور شدن نهال
انسان و ائمه ما فلسفه وجودشان، فلسفه امامتشان، که بدون آن
امانتشان دلیل نداشته و مفهومی نمیتواند داشته باشد. این بوده که
یک چنین جامعه ای را بوجود بیاورند و لااقل جزئی از این فلسفه
وجود آنهاست بی اعتنا بودند؟ ممکن است غیر شیعه بگوید اما شیعه
بدلیل آنکه آنها را به امامت پذیرفته است ممکن نیست یک چنین حرفی
بزند. بنابراین از آغاز رحلت پیامبر، از روز اولی که مساله ای به
نام امامت بوجود آمد، در واقعیت زندگی انسانها، یعنی از همان روز
سقیفه اولین امام، اولین قدم را در این راه برداشت و آنطوریکه در
بحثهای مفصل تر و مبسوط تر باید بیان شود، چهار دوره را امامت
گذرانیده: یک دوره 25 سال اول امامت امیر المومنین است. هر کدام
با ویژگیهای مختص به خودش، یک دوره 20 سال مابین رحلت
امیرالمومنین و واقعه عاشوراست. سال 40_39 هجری تا سال 60، یک
دوره هم از سال 60 است تا سال 265 هجری (دوره چهارم). دوره چهارم
را با این خصوصیات تعریف میکنیم:
دوره چهارم زندگی ائمه
(ع) که از عصر عاشورا شروع شد، عبارت است از دوره کوشش و تلاش
مستمر امامان اهل بیت برای قبضه کردن حکومت اسلامی و ایجاد نظم
اسلامی و واقعیت دادن و عینیت دادن به قرآن و احیای امر اسلام و
سنت پیامبر.
و بدینگونه این دوره از امام سجاد شروع شد.
البته خیلی روشن است که برای یک چنین برنامه دراز مدتی آنهم در
جامعه ای منحط که بر رویش کارها انجام گرفته و قدرتها آنچه
میتوانستند روی ذهنیت و عینیت آن جامعه بر طبق میل خودشان کار
کرده اند، تاکتیکهای مناسب با زمان لازم است. یک عده مردمی در
طول حکومت معاویه به یک شکلی بار آمدند که برای کوچکترین کارهای
اجتماعی، آن آمادگی ذهنی و روحی را ندارند. مردمی که قبل از
حکومت معاویه بن ابی سفیان هم مورد ستم تبلیغات و اعمال نفوذهای
قدرتهای ستمگر حاکم قرار گرفتند. مردمی که با امام حسن نتوانستند
بمانند و با امام حسین همکاری نکردند. این مردم را باید از لحاظ
ذهنی و لحاظ روحی آنچنان ساخت، آنچنان استوار درستشان کرد تا
بتوانند این بار سنگین را بر دوش گیرند. کدام بار سنگین؟ بار
ایجاد رستاخیز دوباره اسلامی، ایجاد انقلابی همانند انقلابی که
پیامبر خدا بر پا کرد در متن جامعه جاهلی زمان خود و بعد اداره
آن جامعه.
یک جامعه انقلابی بوجود میآید اما ادامه آن از
ایجاد اصل انقلاب گاهی بسی مهمتر است.
روحیه های استوار،
ایمانهای راسخ، فکرهای نیرومند و مغزهای بیدار و آگاه و فعال
لازم است تا بتوانند این بار سنگین را برای مدت درازی روی
دوشهایشان نگه دارند. چه کسی برای این کار آماده است؟ آن شیعه ای
که با امام حسین را نمیافتد به کربلا برود؟ آن شیعه ای که با
امام حسن تا توی میدان جنگ هم نمیآید؟ باید اینها را ساخت.
بایستی کاری مستمر انجام داد و امام سجاد این برنامه را شروع
کرد. به طوری که امام صادق (ع) که به زندگی جدش علی ابن حسین (ع)
نگاه میکند اینگونه قضاوت میکند، میگوید: ارتد الناس بعد الحسین
الاثلاثه. بعد از واقعه عاشورا همه رفتند، همه برگشتند، همه از
آن ایده جالب و جاذبی که آنها را بسوی خود میکشید صرف نظر کردند
مگر سه نفر، خیلی عجیب است، آنچنان چهره واقعی و حیوان صفت ددمنش
حکومت خود را به مردم نشان داده بود که جرات نمیکردند.
از همه ایده آلها و آرزوهای شیعه صرف نظر کردند و بنام
تشیع دل خوش کردند. و البته میدانید که این سلسله شیعه ها در
تاریخ بر نیفتادند. هنوز هم بر نیفتاده اند. از میان چندین هزار
شیعه فقط سه نفر وفادار به اصول و مبانی شیعه باقی ماندند. بعد
امام یک شرحی را بیان میکند. یکی از این سه نفر "یحیی ابن ام
طویل" بود که میآمد در مسجد میدنه می ایستاد در حضور جمع
مسلمانان و وابستگان امام سجاد و ائمه هدی (ع) و سخنی را به آنان
میگفت که ابراهیم بت شکن، بت پرستان زمان خود و مشرکان زمان خود
در میان گذاشته بود.اذ قالوا لقومهم انا بری منکم و مما تعبدون
من دون الله. کفرنا بکم و بدا بیننا و بینکم العداوه و البغضا
ابدا حتی تومنوا بالله وحده...... (ممتحنه 6_5) این را قرآن از
قول ابراهیم نقل میکند. این جبهه بندی وصف بندی پیروان و
دلبستگان یک مکتب با کسانیکه مخالفند و معاندند و جدا هستند.
همان چیزی که انبیا میآیند تا آنرا بوجود آورند. انبیا میآیند تا
اختلاف ایجاد کنند. تعجب نکنید از این تعبیر، انبیا میآیند تا آن
وحدتی که بصورت گمراهانه میان مردم است، آن یکنواختی زندگی مردن
را که دارند همه با هم بسوی دره فساد میروند بر هم زنند. تا لا
اقل گروهی را از این سرنوشت تلخ نجات دهند.
کان الناس
امه واحده فبعث الله النبیین مبشرین و منذرین و انزل معهم الکتاب
و المیزان (بقره 213). همه مردم یکجور بودند. در جامعه جاهلی همه
مردم به یک سمت کمیرفتند، گوسفندان بیخبری بودند که گرگها آنها
را سرپرستی میکردند و معلوم است مه گرگ که سرپرستی کند گله را به
کدام سو میبرد، پیامبران آمدند نهیبی کشیدند، غریوی برآوردند،
دستی از آستین بیرون آوردند جلوی این سبل بنیان کن گمراهی و
ضلالت را گرفتند و البته گروهی از پشت دستشان در رفتند و بیچاره
ها سرنگون شدند. انبیا اینجور هستند. میایند تا میان اجتماعی که
همه یکپارچه منحط و گمراهند اختلاف بیاندازند، عده ای را بسوی
هدایت بسوی نعمت و بسوی رفاه بسوی آزادی بکشانند. جبهه بندی
همانکه امام صادق باز میگوید: "من ام یکن معنا کان علینا" هر که
با ما نیست بر ماست. بین این دو صفت حد وسطی وجود ندارد. اینجور
نیست که تو بگویی من نه اینجا و نه آنجا، اینجور نیست که انسان
یک منطقه امن و مسالمت خیزی را وسط دو صفت انتخاب
بکند.
هر که از صف توحید جدا شد، ولو در وسط ماند، ملحق
به صف شرک و کفر است. منطقه بی طرف در اینجبهه بندی وجود ندارد.
همه جا درگیری است. این درگیری را یحیی ابن ام طویل" شاگرد امام
سجاد بر زبان جاری کرد. "کفرنا بکم" ای شیعیان ایمی ای دل خوش کن
ها به نام تشیع و بنام ولایت، ما به شما کافر شدیم." ما شما را
قبول نداریم و شما را دارای ولایت نمیدانیم، دروغ میگوئید که
ادعای تشیع امام سجاد را میکنید. "وبدا بیننا و بینکم العداوه و
البغضا" بین ما و شما دشمنی و کینه است و بس. تا وقتی که بیائید
و به امام سجاد بپیوندید، تا ولایت پیدا کنید، ولایت یعنی
این.
نگاه کنید به لغت ولاست یعنی پیوستگی دو چیز با هم،
گره خوردگی، چسبیدگی و جوشیدگی. وقتی آنچنان از لحاظ فکر و از
لحاظ عمل و از لحاظ راه با امام سجاد گره خوردید و جوشیدید که با
شمشیر هم نتوانستند از هم جدایتان کنند آنوقت دارای
ولایتید.
این را یحیی بن ام طویل میگوید به چه کسی؟ به
شیعیان زمان. بد نیست در دنباله این بحث بدانید که این یحیی بن
ام طویل به سزای این پر حرفی ها و فضولی ها بدست حجاج بصورت
پلیدی به قتل رسید. دست ها و پاها و زبانش را بریدند و بعد هم
کشتندش.
بعد امام صادق در دنباله این سخن میگوید:
"ثم ان الناس لحقوا و کثروا" یواش یواش مردم ملحق شدند، پیوستند
زیاد شدند تا چهار هزار نفر بنام شیعه یعنی شاگردان امام صادق،
که اینهم البته خودش توضیحی دارد که خواهم گفت: در دوران امام
سجاد، بنده نشانی از تعرض صریح نمیبینم که امام سجاد با حاکم
صریحا تعرضی کرده باشد. تعرضی به قصد تصرف، در زندگی امام سجاد
این را من پیدا نکردم. تعرض در همین حد است که به یک نفر آدمی
مثل محمد بن شهاب زهری (4) آن نامه تند را مینویسد (5) و بنده
گمانم اینست که مینویسد برای تاریخ، نه برای محمد بن شهاب. محمد
بن شهاب آدمی نبود از سفره چرب و نرم عبد الملک یا فرزندان
عبدالملک به این آسانی ها دست بکشد، گو اینکه نکشید. امام سجاد
نامه را نوشت برای ما، یک سندی از زمان خودش گذاشت که در زمان ما
اینجوری بود، محمد بن شهاب اینجوری عمل کرد، موضع او در مقابل
دستگاه جائر زمان این بود، مانند میله ای که سنگ آسیا بر محور او
گردش میکند. گناه او همین اندازه است، تعرض امام در همین حد است.
یا مثلا خلیفه زمان نامه ای مینویسد به امام سجاد که آقا شنیده
ایم شما کنیزتان را آزاد کرده اید و با او ازدواج نموده اید.
یعنی ما از اوضاع شما با خبریم داخله را هم میدانیم...... بعد
امام سجاد برمیدارد یک نامه تندی مینویسد به عبدالملک .... و
جنبه تعرض در امام سجاد تا این حد است.
و بعد نوبت امام
باقر است. میدانید که عبور از یک مرحله به مرحله دیگر تدریجی
است، دفعی نیست. بنا بر این به آسانی میشود فهمید که اوایل زندگی
امام باقر یعنی اوایل امامتش، شبیه است به اواخر وضع امام سجاد.
کم کم نمای معترضانه در زندگی ائمه پدید می آید. امام باقر غیر
از آنکه عده ای را از لحاظ فکری و روحی میسازد و شیعه برای آینده
موعود تربیت میکند و نسلها را پیاپی آماده تحمل آن بار و امانت
عظیم و سنگین میکند، غیر از این تدریجا جلوه های تعرض و قهر را
هم کم و بیش به دستگاه نشان میدهد. مخصوصا در اواخر زندگی اش و
حتی بعد از مرگش، در اواخر زندگی کار را به جایی میرساند که هشام
ابن عبد الملک (که مورخ میگوید "کان رجلهم" مرد قدرتمند بنی امیه
بود)، امام را از مدینه میخواهد، جلب میکند به شام مرکز حکومت
تبعید میکند. نه تنها خودش را بلکه فرزند جوانش جعفر ابن محمد
الصادق هم با او همراه است. از اینجا معلوم میشود که امام صادق
در زمان پدرش امام باقر چه موضعی و چه نقشی داشته است. مرد را
تبعید میکنند، با فرزندش، و در شام هر دو را با هم زندانی
میکنند.
در زندان اینها بنا میکنند به ارائه دادن جلوه
های فکری خود، شورش در زندان بوجود میآید از طرفی احساس میشود که
زندانی کردن اینها باعث دردسر میشود فکر میکنند اینها را از
حیثیت در میان مردم بیاندازند. این فکرها مال امروز و دیروز نیست
از قدیم و ندیم بوده است. کسی را که اگر بکشی مغلوب نشده اگر
پرتش بکنی به فلان گوشه و یا فلان نقطه عالم مغلوب نشده، چه جور
میشود مغلوبش کرد؟ او را از نظر مردم بی حیثیت و بی آبرو کن، در
شام امام بلقر مباحثه ای میکند با یک مرد غیر مسلمان و بعد که
تمام نفوس و توجهات را بسوی خودش جلب میکند خوف و بیم این بوجود
میآید که مردم شام فریفته بشوند.
منتهی پیش از اینکه
امام باقر و فرزند جوانش برسد به شهرها، یک یک قاصدهای خلیفه و
دستگاه خلافت (البته نه به لباس قاصد خلیفه، بلکه با یک منش و
تیپ دیگری) میروند توی شهرها و میگویند دو نفر بناست بیایند، و
اینها از فرزندان پیامبرند و اما دین جدشان را خراب کرده اند. از
جمله شهر مدین. که وارد شهر مدین شدند.
اینقدر تبلیغات
دستگاه خلافت شدید بود و وسیع و عمیق و کارگر که امام باقر را در
شهر راه ندادند، و شما از این زمان مینالید؟ به امام باقر نان
ندادند که بعد امام باقر البته در این موقع ساکت ننشست و حقیقت
را کتمان نکرد، وظیفه را به همه یاد داد، گفت که واقعیت را
بگوئید دروغ میگویند، میخواهند شما با ما آشنا نشوید، میخواهند
شما از ما حرف نشنوید، می خواهند نفس گرم ما مثل تازیانه ای بر
روح شما و بر پیکر خواب آلوده و تخدیر شده و بر فکر و مغز شما
نواخته نشود تا بیدار نشوید. این را به مردم مدین فهماندند. مردم
مثل همه مردم دیگر که هیچ غرضی ندارند مثل همه توده ها و آحاد
خلایق که جز حقیقت طلبی چیزی ندارند و عناد ندارند و اگر مخالفت
میکنند که جهل و نادانی است و باید روشنشان کرد، باید به آنها
مهر ورزید، به آنها ملاطفت کرد، مثل همه مردم دیگر حرف امام باقر
را شنیدند، گوش کردند و در را باز کردند، عذرخواهی کردند، نان
دادند و نقشه دستگاه خلافت یعنی شام خنثی شد، ببینید، این نمای
معترضانه است. به تدریح امام باقر که یک مهره ای از زنجیره امامت
است، منش تعرض به دستگاه خلافت غاصب و جائر را نشان میدهد……
دستگاه خلافت وجود یک نفر مثل امام باقر را نمیتواند
تحمل کند لذا مسمومش میکند. بعد که از ئنیا میرود دستور میدهد ده
سال در منا این دو سه روزی که مردم آنجا هستند (از تمام آفاق
عالم اسلام, از انتهای خراسان تا آن طرف آفریق، مسلمانها در روز
دهم ذیحجه در منا جمعند.) امام باقر میگوید هر سال در روز منا
جمع بشوید و برای من گریه کنید. اول به نظر عجیب میآید. یعنی چه
آقا؟ چرا گریه کنند برای شما، مگر شما محتاج گریه مردم بودید؟
مگر محتاج طلب مغفرت مردم بودید؟ مگر اینقدر دلبستگی به نام و
نشان داشتید که …. ؟ اما یکهو می فهمد لمام باقر یک بمب ساعتی که
ده سال طول میکشد بعد از مرگش کار گذاشته، با رفتن خود مبارزه اش
را پایان نبخشیده.
_ چرا گریه میکنید؟ چیه قضیه؟
_
محمد ابن علی از دنیا رفته.
_ کی بود محمد ابن
علی؟
_ یک مردی بود چنین و چنان. از خاندان پیامبر
…….
_ خوب، گریه نداره. گریستن در شهر خودش، توی زنها پنج
روز، ده روز، یکسال، ده سال؟ گریستن اش چیه؟
_ آخر او را
کشته اند.
_ کی کشته؟
_ یواش حرف بزنید نشنوند،
هشام.
_ چرا کشته؟ قضیه چی بوده…..؟
هزاران سوال و
هزاران استفهام در ذهن مردم بوجود آوردن، انسانها را اینجا جمع
کردن، این سوالها را به آنها دادن، پاسخ این سوالها را به خودشان
واگذار کردن و آنها را به تمام آفاق عالم اسلام فرستادن. این است
نقشه امام باقر بعد از مرگ.
نقشه های بعد از مرگ داریم.
یواش یواش نوای معترضانه زیاد میشود. بعد امام صادق به امامت
میرسد. نمای معترضانه در زندگی امام صادق که بعد از امام باقر
میآید در نهایت شدت است. بنده در بعضی از این روایاتی که در این
باره است دقت کرده ام . اینطور استنباط میکنم که سلسله امامت،
امام صادق را به عنوان یک ذخیره ای نگاه داشته است تا بر اساس
آنچه امام سجاد و امام باقر انجام داده اند آن رستاخیز عجیب را
بوجود آورد. ابوالصباح کتانی از راویان معروف نقل میکند (6) که
امام باقر نگاهی به چهره امام صادق با آن دید تیزبین و باریک بین
امامت با آن دانش عمیق و وسیع و متلاطم، ابوالصباح کتانی هم
نشسته بوده آنجا، امام باقر میگوید: گویا میبینم این جوان را از
جمله کسانی که خدا درباره آنها فرموده است: و نرید ان نمن علی
الذین استضعفوا فی الارض و نجعلهم ائمه و نجعلهم الوارثین. (قصص
5). میبینم که زمام قدرت و حکومت را امام صادق (ع) باید در دست
بگیرد و مستضعفان را او باید وارثان زمین بسازد. و نه تنها
پیشوائی امت را بلکه پیشوائی بشریت را، این فرزند جوان من است که
باید عهده دار شود. انسان میبیند که در دید امام باقر (ع) بانی و
به ثمر رساننده رستاخیز دوباره اسلامی امام صادق است که امام
یعنی ادامه دهنده بعثت نبی.
روایت دوم را جابربن یزید نقل
میکند (7). جابربن یزید جزء اصحاب سر بود. اصحاب سر یک احتمال
این است که کسانی بودند که مینشستند کنار امام صادق (ع) ایشان هم
علوم آل محمد را و دقایق روحی و معنوی آنها را یواش یواش در گوش
آنها میگفتند _ که البته آنها به جای دیگری نقل نکنند _ این
تعریف از اصحاب سر معروف است.
احتمل هم دارد که درست
باشد، یک احتمال دیگری هم من میدهم و شما را آزاد میگذارم، و آن
اینست که" نه، صاحب راز امام صادق است. امام صادق را شما قلب
تپنده و زننده یک تشکیلات بدان، آن وقت بدان که چقدر راز دارد و
چقدر این رازدار بزرگ باید باشد. و آنوقت جالب اینجاست که من
وقتی دنبال همین احتمال راه می افتم میبینم که جابربن یزید جوفی
در یکی از سفرهائی که از پیش امام صادق از میدنه به مرکز تشیع
یعنی کوفه بر میگردد قاصد و پیک تیزتک امام میآید و به او میگوید
خود را به دیوانگی بزن. و جابربن یزید با کمال تعجب همه مردم
یکهو دیوانه میشود، بنا میکند به خرما فروشی کردن، بنا میکند
حرفهای چرت و پرت زدن و مردم تعجب میکنند که جابربن یزید دیوانه
شده است. و بعد معلوم میشود که حاکم کوفه از طرف بنی امیه آمده
بود که جابربن یزید را به محض رسیدن جلب کند و گردن بزند. او
وقتی میبیند که جابر دیوانه شده نفس راحتی میکشد و میگوید: خون
این پیر مرد هم از گردن ما برداشته شد. میگویند، صاحب سر.
نمیدانم چطور سری با این حرفها تطبیق میکند؟ آیا همان سر معنوی و
لاهوتی؟ یا نه، اسرار تشکیلاتی شیعی؟
حاکم کوفه با کدامیک
از این دو جور سر و صاحب کدام سری کار داشته است؟ فکرش با
شما.
جابربن یزید، رازدادر و سر دار و گنجینه اسرار امام
صادق میگوید، از امام باقر سوال شد بعد از شما قائم کیست؟ و او
هم به امام صادق اشاره کرد و گفت: قائم خاندان پیغمبر این است.
من از شما سوال میکنم، قائم یعنی چه؟ آیا یعنی قائم به امر
امامت؟ قائم به امر گفتن دین؟ قائم به امر تدریس؟ یا نه. امام
قائم به چه کسی میگویند؟ امام قائم امروز کیست؟ و چه چهره و سیما
و منشی از کسی که به او قائم گفته میشود در ذهنهاست؟
با
این مقدمات بنده اینجور به نظرم میرسد که مساله قیام امام صادق
قیام عملی تر ، قیام نهائی، آنکه همه سلسله امامت در انتظار او
بودند، آنکه امامت اساسا به خاطر او هست میباشد. یعنی امام صادق
قرار بود و اینجور در نظر گرفته شده بود که حکومت پوسیده بنی
امیه را براندازد و حکومت علوی که همان حکومت توحیدی است، بر پا
کند و جامعه اسلامی را بسازد. امام صادق اینجور پیش بینی شده بود
و از او این انتظار میرفت.
در آغاز امامتش بعد از امام
لاقر شروع به فراهم کردن مقدمات این عمل میکند. اتفاقا موقعیت
مقتضی است. بنی امیه ضعیف شده اند از همه طرف، از خراسان و عراق
و از آفریقا، جلوه های قهر آلود و قهر آمیز مردم ستمکش و ستمدیده
دیده میشود. راههای دورتر مردم بیشتر عصبانیندو دعوت هایی هم در
میان مردم منتشر شده، سر تشکیلات حاکم گرم است، زد و خورد با
معارضان از سوئی و لهو و لعب و فساد و غلطیدن در میان مردم منتشر
شده، سر تشکیلات حاکم گرم است، زد و خورد با معارضان از سوئی و
لهو و لعب و فساد و غلطیدن در میان شهوات از سوی دیگر. امام از
فرصت استفاده میکند، بنا میکند مردم را آنچنانکه باید و شاید
ساختن. درست توجه کنید، تاریخ دراینجا گنگ است، زندگی امام صادق
در دوران بنی امیه مشخص و ممتاز نیست. شاید یکی از علل مشخص
نبودنش همینست که کار، کار پنهانی بوده، کار مخفی نمیتواند مخشص
باشد. به همان دلیل است که امروز بعد از گذشتن 13، 14 قرن هنوز
مردم درست نمیدانن که امام حسن مجتبی بعد از صلح با معاویه چه
نقشه خطرناکی کشید.
چون کار، کار مخفی است. کار مخفی را
که بنا بنیست تابلو بزنند و بنویسند آقا این عمل، این تشکیلات،
این جلسه، مخفی است. بالاخره مخفی است دیگه، در زمان خودش مخفی
است، بعد از خودش هم مخفی میماند. رازداری و کتمان صاحبان و
منادیانش او را مخفی و مکتوم نگه میدارد. اگر به ثمر رسید، پشت
بلندگوها گفته میشود و چون به ثمر نمیرسد (به عللی و دلایلی که
به بعضی شان اشاره میکنم) طبعا در کتمان میماند تا از یادها
میرود. شاید علت گنگ بودنش اینست.اما وجود یک چنین حرکتی در
زندگی امام مسلم است. بنده نمونه ای دارم و همچنین مثالهای
متعددی برای این مطلب دارم. یکی از اینها را از کتاب شریف "تحف
العقول" برایتان میخوانم. سخن مفصلی دارد امام (ع) به ابی جعفر
محمد ابن نعمان احول، اینهم از آن صاحبان سر و نزدیکان به امام
صادق است. سخن خیلی مفصل است. از اول راجع به کتمان است: کتمان
کن، کتمان کن، نگو، (8) فلا تعجلوا فوالله لقد قرب هذا الامر
ثلاث مرات …. فاخره الله. عجله نکنید، شتابزدگی نکنید، فشارهای
زمانه شما را به کار بی قاعده ای وا ندارد. سوگند به خدا سه
مرتبه این امر، این آرزوی دیرین تشیع یعنی امر خلافت، یعنی امر
حکومت نزدیک شد که تحقق پذیرد و جامه عمل بپوشد. همین شما آدمهای
شتابزده عجول مساله را بر ملا کردید. اینجا و آنجا گفتید، پس خدا
تاخیرش انداخت. (10)
میگوید خدا تاخیرش انداخت، پیداست که
وقتی کتمان نکردید، وقتی سر را گفتید، تاخیر میافتد. "والله ما
لکم سر الا و عدوکم اعلم به منکم". هیچ رازی ندارید مگز اینان،
دشمنا، بهتر از شما میدانند آن راز را. به تمام افراد شما
آگاهند. این چه تشکیلاتی است؟ در دوران بنی امیه نمونه های دیگری
برای تعرض هست.
داستان صدیق علی ابن ابی حمزه که میآید
پیش امام (ع). امام به او میگوید که باید از دستگاه حکومت اموی
خارج شوی. آنها را غیر قانونی اعلام میکند و خودش را صاحب حق.
میداند نمونه دیگر شعار دادن امام صادق در منا که راوی میگوید:
"در منا، در آن جوش جمعیت دیدم امام صادق رو میکند به این طرف،
فریاد میزند که امام من هستم، پدرم بود، پدر پدرم ….. سلسله
امامت و خلافت به حق را تا پیغمبر ذکر میکند. عده ای را آگاه
میکند بر میگردد به این طرف فریاد میزند. اصلا وقتی چهره امام
صادق را آدم مجسم میکند، چه چهره متین و مدرس مآب و محقق نمائی
در ذهن نقش میبندد. اینجوریها نیست. چهره امام صادق را مجسم کنید
در جمعیت میایستد و فریاد میکشد. هیچ موقعیتی بهتر از اینجا پیدا
نمیکند، منا است، مرکز اجتماع مسلمانهاست. بگذار بدانند که ما
هستیم آن کسانی که صاحب این حقیم که وقتی پرچم را بلند کردیم،
صدا و فریاد را بلند کردیم تا آشنا به گوششان نیاید. احساس کنند
که حق با ماست.
لذا بنا میکند گفتن و گفتن. این مال زمان
بنی امیه است تا اواخر کارشان. پس از زمان امام صادق مساله تعرض
به دستگاهها بصورت بنیانیتر، بصورت تشکیلاتی تر و بصورت جدی و
قاطع تر مطرح میشود. اما یک ماجرائی پیش میآید که این ماجرا
نمیگذارد که این طرحی که امام (ع) سالیان بسیار برویش کار کرده
به ثمر برسد.
آن ماجرا این است که یک تشکیلات مشابه،
یک تشکیلات رقیب با همان نام و همان شعارها با توسل و تمسک به
همان ایده هایی که تشکیلات علوی بیان میکند ظاهر میشود. اما در
عمل مردمانی هستند که پایبند به اصول و مبانی نیستند. دستشان باز
است حاضرند هر جایی قدم بگذارند. در هر منطقه ممنوعه ای حاضرند
دروغ بگویند، حاضرند ظلم بکنند، حاضرند بر خلاف عقیده خودشان با
مردم حرف بزنند. ابایی ندارند که آنچه را که میگویند سخن دل آنها
و نوشته لوح فکر آنها نباشد و آنها بنی عباسند. جریان دعوت عباسی
بوجود میآید و باز وقتی در سلسله و رشته های تاریخی بنی عباسی
بنگریم میبینیم تقریبا همزمان با دعوت امام سجاد، دعوت بنی عباس
بوجود میآید و شروع به توسعه میکند. کمی بعدتر در تاریخ مشاهده
میکنیم که در بعضی موارد تشکیلات بنی عباس با تشکیلات علویون
تلاقی میکند مخصوصا در زمان امام صادق که امام صادق با زبردستی و
مهارت از اینکه بوسیله آنها استخدام بشود و از نیروی امام صادق ،
آنها استفاده بکنند شانه خالی میکند. این تشکیلات شروع میکند به
کار کردن اما حاضرند دروغ بگویند حاضرند بر خلاف عقیده حرف بزنند
حاضرند رشوه بدهند و رشوه بگیرند. ابراهیم امام (11) به ابومیلم
خراسانی نامه نوشت که البته آن زمان در آغاز طلوع قدرتش بود.
نوشت که اگر به هر آدمی که پنج وجب قدش بود، یک بچه هفت هشت ده
ساله ظنین شدی، بیدریغ او را بکش. هر کس که مورد تهمتت قرار گرفت
نابودش کن. این شیوه بنی عباس در دعوت است. مسلما یک چنین شیوه
ای در آنچنان موقعیتی و با آن ضعف اکثریت مردم در زمان اواخر
خلافت بنی امیه پیروز میشود و موفقتر میگردد.
به امام
صادق نمیشود اعتراض کرد که آقا چرا شما دعوت "ابی سلمه خلال" را
قبول نکردی و حکومت را بدست نگرفتی؟ امام صادق یک سیاستمدار
نیست، یک سیاست باز و قمارباز عالم سیاست نیست که به هر شکل و
بهر تقدیری حکومت بدستش آمد مغتنم بشمارد و بروی چشم بگذارد.
امام صادق یک رهبر مسلکی است.
برای او مسلکش و ایده اش و
هدفش از همه چیز بیشتر قیمت دارد حتی از حک.متش، همچنانی که امیر
المومنین جد بزرگوارش و سر حلقه امامت حاضر نشد در شورای شش نفری
دروغ بگوید. یک دروغ میگفت خلافت را بدست
میآورد.
همچنانکه عثمان هم که گفت به سیره شیخین عمل
میکنم دروغ گفت و عمل نکرد. اما امیر المومنین با دروغ نمی خواهد
به خلافت برسد. این بر خلاف مبنا است. این پا گذاشتن روی اصول
پذیرفت شده و شریف مکتب خودش است و این کار را علی نمی کند، اما
صادق هم نمیکند. امام صادق حاضر نیست بر خلاف حق حرف بزند. حاضر
نیست دروغ بگوید، حاضر نیست ظلم بکند، حاضر نیست بر خلاف حق حرف
بزند، حاضر نیست حقوق دیگران را پایمال کند، حاضر نیست وعده های
پوچ و توخالی به مردم بدهد و رقبایش بنی عباس حاضرند. لذا برای
آنها حکومت در دسترس قرار میگیرد. موقعیت و زمینه را آنها فورا
تصرف میکنند و عایق و حائل و مانعی بزرگ در راه حکومت اهل بیت
بوجود میآورند و کار به آنجا میرسد که می دانید. بله، بنی عباس
مانعی شدند در راه انقلاب صحیح حکومت اسلامی، مانعی شدند در راه
تحقق آن آرزویی که تشیع پای آن آرزو سالیانی نشسته بود. که اگر
کسی در مسائل تاریخ غور کند، دقت کند، کاملا برایش روشن میشود که
اینها یک چیزهائیست که پیش میآید در تاریخ و کسی مقصر و مسوول و
مواخذ نیست.
بنی عباس با شعار حکومت علوی با شعار دفاع
از آل علی به حکومت رسیدند و قدرتشان هم خیلی زیاد شد. شاید
شنیده باشید که لباس سیاه را بنی عباس به عنوان لباس رسمی دستگاه
خودشان انتخاب کردند و به عنوان فلسفه اینکار میگفتند: "هذا
السواد شداد آل محمد"، این لباس سیاهی را که ما بر تن داریم،
لباس عزا و ماتم شهدای کربلاست. علی ابن محمد یا عبدالله بن علی
عباسی عموی منصور، وقتی که رفت شام دستور داد که قبر مروان حمار،
آخرین خلیفه اموی را شکافتند، جسد او را بیرون آوردند و آتش
زدند. گفتند: چرا میکنی؟ گفت: این جسد به جسد زید. (12)
زید ما را کشتید و آتش زدید، ما هم میخواهیم به جای او
مروان را بکشیم و آتش بزنیم و یا جسد هشام را فرضا …… میبینید که
با چه شعارهائی مشابه شعارهای اهل بیت، بنی عباس بدینگونه روی
کار آمدند. یک حکومت انقلابی، یک حکومت جوان، یک حکومتی که
سالیانی اصحاب و صاحبانش زجر کشیدند، یک حکومتی که بر ویرانه های
حکومت فاسد پیشین روی کار آمده است، اینک همه امیدها و همه دلها
به طرف آنها جلب میشود.
از طرفی خودشان مدتی در کنار
جعفر ابن محمد مبارزه کرده اند. خود منصور یک روزگاری از اصحاب
امام صادق بود. مدتها اینها در کوفه مخفی بودند. در خانه این
شیعه و آن شیعه گذراندند لذا خصوصیات تشکیلاتی پنهانی شیعه را هم
میدانند. خبر دارند چه کسی عضو موثر است چه کسی عضو درجه دو، به
خوبی میدانند که کمک مالی از کجا میشود. جریانهای گوناگونی که در
داخل حزب علوی است برای اینها روشن بود. با این آگاهیها روی کار
آمدند و بنا کردند شیعه را تار و مار کردن. کاری که منصور با
شیعه اهل بیت کرده، هشام ابن حکم و عبد الملک مروان نکرده
اند.
اما امام صادق چه میکند؟ توجه کنید، نقطه حساس
اینجاست. امام صادق از دوران مساعد وارد دورانی نامساعد شده است،
از میان جامعه ای ناراضی وارد جامعه ای راضی و خشنود شده، حالا
چکار خواهد کرد؟ آیا امام صادق وقتی که دید موقعیت ضعیف شده دست
از تلاش بر میدارد؟ آیا آنچنانی که مدعیان پیروش میگویند، دل به
تدریس خوش میکند؟ آیا امام صادق در خانه را میبندد و داخل خانه
میرود؟
نه این کارها را نکرد، بلکه امام صادق مبارزه را
شروع کرد. اولا آن ایده مبارزه اش را حفظ کرد، آنچه را که تا
آنروز برای او زنده بود و حرکت و تلاش میآفرید آن روح را در روح
خود و در مغز خود زنده نگه داشت. و کسانیکه از راههای عزیز، از
هدفهای شریف برمیگردند، علت اساسی اش اینست که آن هدف در دل خود
آنها، در باطن خود آنها اول از جاذبه خالی میشود. اول خودشان بی
ایمان میشوند و اثر بی ایمانی است که در کارشان و در راهشان ظاهر
میشود. امام صادق این ایمان را در خود به نحوه عجیبی حفظ کرده ،
از امام صادق میپرسند آقا شما چرا قیام نمیکنید؟ من از شما سوال
میکنم جواب کسی که قیام کردن را یک کار لغوی میداند، یک کار
خلافی میداند، در این مواقع چیست؟ یک آدمی که قیام کردن را خروج
کردن از گناه میداند یا بیفایده، به این سوال چه جوابی خواهد
داد؟ از امام میپرسند آقا شما چرا قیام نمیکنید؟ جوابش اینست که
خوب چرا قیام کنم؟
به این دلیل، به این دلیل، قیام بد
است، بیهوده است، بی فایده است، جواب اینست دیگر. اما امام در
جواب نمیگوید قیام بد است، نمیگوید بیهوده است، با جواب خودش می
فهماند که خیر، ثمر بخش هم ممکن است باشد و خواهد بود. اما شرط
لازم دارد. میگوید: اگر چنانچه یاورانی داشته باشم، قیام خواهم
کرد. خیلی هم به کم قانع است، هفده نفر، ولی نبود. شما میپرسید
مگر هفده نفر نداشت؟ میگویم بعد از اینکه بنی عباس روی کار آمدند
البته که نداشت. یک قدرت قاهره وقتی میآید تمام عناصر مساعد و
زمینه های مساعد را بسود خود استخدام میکند. مورخ در تاریخ
مینویسد که در خراسان کسانیکه برای بنی عباس شمشیر میزدند تا
اواخر کار خیال میکردند که برای آل علی دارند شمشیر میزنند….
موقعیت را برده بودند، اصحاب را برده بودند که به حکومت که
رسیدند طبعا همان روشها منتهی تازه نفس در میان یک تشکیلات مقتدر
ادامه پیدا کرد. بنابر این امام ایده آل را از دست نمیدهد، هدف
را از دست نمیدهد و برای این هدف کوشش و تلاش هم میکند. معلا ابن
خنیفش به جرم نگفتن نام اعضای حزب پنهانی شیعه در مدینه بوسیله
عمال بنی عباس کشته میشود. منصور عباسی، همان منصوری که شنیدید
امام به او تملق گفت، همان منصور خطاب به امام صادق میگوید:
"قتلنی الله ان لم اقتلک"، خدا مرا بکشد اگر ترا نکشم. در جای
دیگر منصور راجع به امام صادق میگوید: این استخوانیست که در گلوی
من گیر کرده است.
اینها نشانه چیست؟ از چگون منشی و چگونه
حرکتی در این دهسالی که امام با منصور هم زمان و معاصر بودند
حکایت میکند. پنج مرتبه امام صادق را تبعید میکند به حیره ، به
کوفه، به …. اطراف خانه امام صادق مامور میگذارد. در روایات هست
که یک نفر رفت که خدمت امام صادق برسد، سه روز دور خانه امام
میگشت از بس مامور زیاد بود نتوانست برود.
او را تحت نظر
قرار میدهند، بارها و بارها او را از خانه اش در نیمه شب با وضعی
فجیعت بار بیرون میکشند و پیش منصور میبرند. و امام هر دفعه با
وضعی، با لحنی و با بیانی خود را از منصور و از آسیب خشم او نجات
میدهد. به نظر من بهترین روایات در این زمینه آنست که میگوید:
وقتی امام وارد بارگاه منصور شد منصور از عظمت امام دست و پایش
لرزید. در مقابل عظمت امام و در مقابل متانت امام منصور دست و
پایش لرزید. نتوانست تصمیم بگیرد لذا رو کرد و از امام سوالاتی
کرد که: آقا شما نوشتید اینجا و آنجا، اسلحه خریدید، پول
میگیرید، مردم را میشورانید و ….."
امام علیه السلام در
اینجا آنچنانکه مقتضی است با او سخن گفت: پیداست که اگر امام
میفرمود: بله، به حیات امام خاتمه داده میشد و اینکار لطفی
نداشت. لطفی ندارد که انسان مشتش را پیش منصور باز کند تا او را
بکشد. امام فرمود: نه، این حرفها را از کجا نقل میکنی؟ اینها
مردمی هستند که مغرضند، دروغ میگویند، چنین اند و چنان اند،. و
او هم در مقابل عظمت امام خاضع شد و گفت بروید. در یکی از این
دفعات به امام میگوید: برو اما حق نداری در آن شهری که من هستم
در آن باشی. در خانه ات بنشین، در را هم باز کن اما حق نداری
مردم را دور خودت جمع کنی، حق نداری با مردم روبرو حرف بزنی، و
البته این در برهه ای از زمان است و لابد امام علیه السلام گوش
نکردند و کارشان را ادامه دادند و تعلیماتشان را و حفظ انتظام
تشکیلاتشان را و روح رساندن به اعماق این تشکیلات را و مسائل
مالی را و خصوصیات دیگری را که فراوان نشانه ها و نمونه ها دارد.
و در مقابل، آنها هم در خانه امام را بستند، حضرت را محضور کردند
و رفت و آمد به خانه او را ممنوع و از این قبیل مسائل و نمونه
های فراوانی که در تاریخ است. همه اینها نمایشگر مبارزه سرسخت
امام صادق با منصور منتهی مبارزه ای که از لحاظ زمان بر میگردد
به مبارزه امام باقر. بعد از آنکه بنی عباس روی کار آمدند، امام
صادق موقعیتش و موضعش متحول میشود و بر میگردد به موضع امام باقر
و نقش امام باقر را بخود میگیرد.
و اگر راجع به موسی ابن
جعفر صحبت میکردیم، آنوقت میدیدید که نقش امام موسی ابن جعفر از
نقش امام صادق معترضانه تر و خطرناکتر است و لذا تصمیمی هم که
روی او گرفته شده، خطرناکتر و قاطع تر بود. و بالاخره هم دستگاه
خلافت احساس میکند که امام صادق برایش مایه درد سر و زحمت است و
باید او را نابود کند و لذا به فرماندار مدینه پیغام میدهد که او
را مسموم کن و فرماندار مدینه او را مسموم میکند و خبر رحلت امام
صادق را برای منصور مینویسد.
"ابو ایوب خذال" نقل میکند
که وقتی کاغذ به منصور رسید، منصور بنا کرد های های گریستن،
چونکه امام صادق را از نزدیک میشناخت، فضیلت او را نمیتواند منکر
شود، او را هم خیلی کوبیده اما مردانگی او را هم نمیتواند نادیده
بگیرد. بالاخره او کوهی است از فضیلت ولی منصور ته دلش خوشحال
است که دشمنی از پیش پای او رخت بر بسته است، اما بالاخره وجدانش
و عاطفه اش و درک انسانیش جریحه دار است. ولی امان نمیدهد به ابا
ایوب خذال که ظاهرا کاتب و نویسنده اش بود، میگوید که فورا بنویس
به فرماندار مدینه که جانشین جعفر را معین کند ببینیم کیست.
چون او خودش دستش در کار است میداند هر امامی وقتی که
رفت بار امامت را به امام بعد از خود میسپارد. میگوید بنویس به
فرماندار مدینه که تحقیق کند از میان شیعیان بطور پنهانی و ببیند
کیست جانشینش. حاکم مدینه تحقیق میکند و جواب منصور را مینویسد.
معلوم میشود که امام صادق یک جانشین معین نکرده، پنج جانشین معین
کرده است. دو تا از این جانشین ها زن هستند و یکی از این
جانشینها خود منصور است، و یکی دیگر فرماندار مدینه است و یکی هم
البته موسی ابن جعفر، مطلب مشتبه شده، مشکل شد. و امام صادق با
این وضع از دنیا میرود. این نکته را عرض کنم در آخر عرایضم اینکه
گفته میشود که امام صادق (ع) اشتغالات زندگیش عبارت بود از
مباحثه با دهری، طبیعی معتزلی و اشعری و جبری و کذا و کذا این
حرف درست است و نادرست.
بله امام صادق با ابن ابی العوجا
بحث میکرد، با فلان جبری بحث میکرد، با آدمی که معتقد به مسائل
کلامی بود بحث میکرد، اما این کار امام صادق نبود. این بهانه
ندهد به دست مردمی که دوست دارند در هر زمانی روح مبارزه جو و
مبارزه طلب خودشان را در جلسات بحث بی فرجام و بیهوده و بی ثمر
بکشند و اشباع و اقناع کنند. امام صادق میداند که اگر مکتب جبر
در ایمان مردم رایج شده این یک مبنای اصیل فکری نست، این یک
مبنای حرامزاده است، این را بنی امیه در مغزها و بر زبانها رسوخ
دادند، امام صادق میداند که اگر بحث اشعری و معتزلی و صوفی و
بقیه فرق گوناگون مطرح است، در بازار فکری آن روزگار، اینها یک
بحثهای طبیعی و قهری نیست، این بحثها را بوجود آورده اند.
همیشه برای اینکه یک ظرفی را نگذارید در آن مایع مورد
نظر قرار گیرد، باید با مایع دیگری قبلا پرش کنید. برای اینکه یک
مغزی را نگذارید آنچه که باید بداند او را پر کن از آنچه که
بدردش نمی خورد، او را سرگرم کن، این وقت را مصروف کن و این،
کاری بود که از آن روز تا روز حکومت و ظهور دولت حقه الهیه صحیح
ادامه داشته و خواهد داشت. همیشه سعی شده که خلا ها بآنچه که
شایسته نیست پر شود و تشنگیها با آبهای گندیده و مضر فرو نشانده
شود. این همیشه سعی شده و این کار انجام گرفته و میگیرد. در زمان
امام صادق مساله اینچنین بود.
دستگاه خلافت به صرفه اش
بود که در مسجد مدینه حلقه ها درست کند برای بحث کردن، امام صادق
اگر با این حلقات بحث می جنگید بعنوان یک رهبر که فقط آگاهی به
نسلها بدهد با آن مبارزه و معارضه میکرد، نه اینکه امام صادق کار
خودش را این ببیند. بنا بر این اشتباه نشود امام صادق شغلش ور
رفتن و کلونک رفتن با زید و عمر و بصر و حسن بصری نبود. شغل امام
این نیست، بحث کردن و این حرفها و یا شاگرد درست کردن برای بحث.
امام می فهمد جهت انحرافی آن بحثها و مباحث و افکاری را که پیش
آمده بود بر طبق مقتضی با آن جهت انحرافی مبارزه میکرد و حتی
میجنگید.
بنابر این زندگی امام علیه السلام زندگی ای بود
در آغاز و تا انجام در راه و در هدف. انسانس با درک شریف ترین
نیازهای انسانی جامعه زمان خودش. انسانی فداکار، انسانی که جان
برایش قیمتی ندارد در راه خدا……
والسلام
|